خواستم
خواستم
در پشت جمله های شعرم
محبوست کنم
با واژه هایم
تسخیرت کنم
خواستم
زبان تنهایی پل
غریزه سرگردانی ابر
و نرمی تن ماهی ها را
برایت تعبیر کنم
خواستم
نبض سرخ شمعدانی ها را
نشانت دهم
در پشت آیینه آب
به تماشای ماه
بنشانمت
خواستم
مثل شکوه ماده گرگی
که خسته از شکار شبانه اش باز می گردد
در سایه آغوشت
به خواب روم
خواستم
خواستم