6 بنویسید
ما در تن خیس جغرافیایی سرد
پیوسته می میریم و به دنیا می آییم
و در عمق آینه
گاه
چهره هامان ترک می خورد
بنویسید
در شهر
تن ها را حراج کرده اند
و
وجدان را می توان
برای لحظه ای
به عاریت گرفت و پس داد
بنویسید
دهان شادی
بی لبخند است
چشمان اندوه
بی اشگ
و تمامی سخن ها از تکرار زاده می شوند
بنویسید
از طوفان که می گذشتیم
صیادان را دیدیم
که بوی قتل می دادند
و شب های انتظارمان را
گرگ و میش و تاریکی
دریدند
بنویسید
آتش ها سوختند
آوازها به مرثیه رسیدند
و ما باز به آفتاب
سلام کردیم و آغاز شدیم
بنویسید
نداشتن ایمان نیز
مومن
بودن است
ما در تن خیس جغرافیایی سرد
پیوسته می میریم و به دنیا می آییم
و در عمق آینه
گاه
چهره هامان ترک می خورد
بنویسید
در شهر
تن ها را حراج کرده اند
و
وجدان را می توان
برای لحظه ای
به عاریت گرفت و پس داد
بنویسید
دهان شادی
بی لبخند است
چشمان اندوه
بی اشگ
و تمامی سخن ها از تکرار زاده می شوند
بنویسید
از طوفان که می گذشتیم
صیادان را دیدیم
که بوی قتل می دادند
و شب های انتظارمان را
گرگ و میش و تاریکی
دریدند
بنویسید
آتش ها سوختند
آوازها به مرثیه رسیدند
و ما باز به آفتاب
سلام کردیم و آغاز شدیم
بنویسید
نداشتن ایمان نیز
مومن
بودن است
0 Comments:
Post a Comment
<< Home