Thursday, December 28, 2006

بنویسید 8



بنویسید

جاده از رنگهای حادثه
سرخ است

پرستوها احتضار بهار را بر شانه حمل می کنند
و کرم های تکرار
بر خوی سبز گیاه
نقب می زند


بنویسید

چشم انداز اطلس
خون است
در پنج قاره
بوی باروت پیچیده است

و دل ها چه گرسنه اند


بنویسید

نپرسید که کیستم
چیستم
و چندین هزار زخم سرخ را بر شانه می کشم

نپرسید که دختر رازی ام
نسبم به سودابه و تهمینه و منیژه یا که سیندخت می رسد
غایت نقص و کمال ابن سینا یم

و یا بوسه های کدامین ابلیس بر شانه ام
ماردوش تاریخم ساخت




نپرسید

آیا در خواب دیده ام که پاسارگاد را
با آب های گناه شستشو می دهند

پنج حس ممنوعه را به دار آویخته اند

از اعدام بوسه ها
از شلیک لبخند
از انفجار قلب ایمان
با باروت

و روسیاه کردن رنگها
چیزی می دانم


بنویسید

نپرسید
کیستم، چیستم، از کجا می آیم

و آیا می دانم
که ماه را هر شب
بر شاخه های توپ خانه
به دار می آویزند

صلح را به جنگ فروخته اند
جان را به مرگ
مهر را به مرثیه
و دانش را به خروار خروار حدیث و خرافه و نیرنگ

بنویسید

آنگاه که آمدم
در تنم
چونان اسب چوبی تاریخ
بهاری پنهان بود



که نبض نور در آن می تپید

عشق

با تکه ای لبخند
آغاز می شد

و بوسه ها
از پوست من عمیق تر بودند


بنویسید

آنگاه که آمدم
گیسوان رودابه را به عاریت گرفتم
تا از هفت شاخه طویل هستی
پایین روم
و به ریشه های رشد رسم

کمان آرش را به عاریت گرفتم
تا خورشید و ماه و معنا را صید کنم

از منصور
توان اصل افقی آب

از مسیح
توان ایمان

و از آتش
توان شعله را به عاریت گرفتم

بنویسید

دریغا
زمین در آتش است
و ما با دهانی به گشودگی یک فریاد
نگاهی به درید ه گی یک درد




و حسرتی
به وسعت طویل یک آه
در انتظاری بس عبس
فرسوده می شویم

بنویسید

نپرسید کیستم
چیستم
از کجا می آیم

من
دیروز و امروز و فردا و همیشه ام
و آمدم
تا سایه سنگین صلح را
به دوش کشم

بنویسید

0 Comments:

Post a Comment

<< Home