Thursday, December 21, 2006

بنویسید 3



بنویسید

امروز
شانه های شعرم از اندوه
سنگین است
دهان سرخ آفتاب
از لکنت
می لرزد
و فاصله ها
فریاد
سر داده اند

بنویسید

مادران
قدیس وار
جنین پایان را
در زهدانشان
می پرورانند
پیش رویشان
تا چشم کار میکند
تهی است
و هر روز
برای خود
پیراهنی می بافند
از جنس خوشبختی

بنویسید

در تن پوش سیاه زنان
همیشه
اندوه نبودن
پنهان است

نیل
در نگاهشان
طغیان می کند
و مردان
با زخم های تمدن و تردید
بر تن
در کتابهای غبار گرفته
به دنبا ل واژه ای برای حقیقت و عشق می گردنند



بنویسید

باید بر شانه های شب تکیه زد
و
سینه بر ریشه معنای نور گشود

باید
در برج بلند الفبا
چون الهه ای
از تردید ها گریخت

بنویسید

آی آدمها
سایه هاتان را از تن آفتابی ام برگیرید

می خواهم خورشید وار
طلوع کنم

0 Comments:

Post a Comment

<< Home