Thursday, December 21, 2006

بنویسید 1



بنویسید

شب
چون لبان عشق
خیس یادهاست

روز
راز پیام نور است

آب
داناست
آتش می شناسد
بافت سوزان آفتاب را

خاک سرشار از بوی رویش
آخرین دری ست
که به روی مرگ گشوده می شود

بنویسید

چند مهتاب که بگذرد
چند تکرار که گل دهد
و آنگاه که چشمان خیس عشق
بهار را شکوفا کند
و زمین
چهره در باران بشوید
تاجی از واژه
بر پیشانی سرنوشت
خواهید گذاشت

بنویسید

پیام آهن و آتش
شاید که
آب دیده گی ست
و خدایان
حقیقتی را که خود انکار کرده اند
پاس می دهند

بنویسید

فراموشی اگر نبود
ما
از قانون بی رحم یادها
چه سنگین
می مردیم
و زمان
چه سترون می شد

بنویسید

حقیقت فصول
همیشه با انفجاری سبز
آغاز می شود
درپاییز
همیشه
جشن سقوط است
و خورشید
خالق سال و سایه هاست
بنویسید

در کتاب کتابها و قرآن و صلیب مسیح
صدای خدا نمی آید
و تمامی شب ها
پرند از خدا و تردید خدا

بنویسید

رستاخیز
هجوم زمان است
به هستی و ما
تمامی درها
همیشه به روی تکرار
باز می شوند
و آب
مرواریدوار
دستان جنایت را
به وضو می شوید

بنویسید

چند مهتاب که بگذرد
چند تکرار که گل دهد
باید
تاجی از واژه
بر پیشانی سرنوشت بگذاریم

0 Comments:

Post a Comment

<< Home